ديانا، دنياي مامان وبابا، ديانا، دنياي مامان وبابا، ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

ديانا بامزه شيطون

`پرش از ارتفاع...

1393/9/25 18:19
528 بازدید
اشتراک گذاری

 

چگونه بازگویم این عشق بی مثال را که هر ثانیه اش ارزش هزاران بار تکرار را دارد.
 

  باور میکنم که نرم نرمان بی نیاز میشوی و بالنده.
 

هم دلم میخواهد زمان یخ بزند در این لذتهای بی مثال ،
 

هم دلم میخواهد تازگیهایت را به نظاره بنشینم.
 

هنوز تکلیفم با خودم روشن نیست ،
 

 چه هراسی دارم از روزی که دیگر هیچ نیازی به من نداری
 

 و چه شوقی دارم از روزی که پریدن را آموخته ای و من پروازت میدهم 
 

تا اوج بیکران ، برای همیشه ، بدون هراس.

 

همین حالا که مینویسم تو درخوابی به مانند یک فرشته ناز ، 
 

و همیشه خواب که هستی دلم برای نگاهت تنگ میشود زیاد. 
 

و من همیشه قبل از بیدار شدنت پیش بینی میکنم زمانش را ، 
 

و متعجب است پدرت از این همدلی من با تو 
 

خدا را حس میکنم آن لحظه که نگاهت در نگاهم گره میخورد...

 

 

 

دياناي نازنيم وارد 20 ماهگي شدي، نگاهت به اطراف و اجسام و زندگي با ما خيلي فرق داره، گاهي به چيزايي نگاه ميكني و اشاره ميكني يا با ديدنشون ذوق ميكني كه ما سرسري ازش ميگذريم و اصلا توجهي نداريم و اين يعني بزرگ شدنت و تجربه كسب كردنت از زندگيت...

 

عزيز من اين روزا  كلمه هايي رو كه بهت ميگم  خيلي قشنگ ياد ميگيري و تكرار ميكني، ولي نميدونم چرا وقتي ازت ميخوام جلو ديگران هم بگي امتناع ميبكني، البته به گمانم خجالتي هستي چون وقتي يه غريبه رو ميبيني دستاتو ميزاري جلو چشمات، يا چشماتو ميبندي و شروع ميكني حركت كردن تا برسي پيش مامايي، اينكه فقط بغل آشناها ميري و باهاشون گرم ميگيري و بغل كسايي كه نميشناسي نميري رو خيلي دوست دارم، ولي اينكه خجالتي باشي رو دوست ندارم، چون مامايي با خجالتي بودنش كلي ضرر كرده دخترم...

 

كلمه هاي جديدي كه اين روزا بيشتر ميگي:

وقتي ميري پيش بخاري ميگي داغه  داغه

يا چايي كه تا ما ميخوريم اصرار ميكني و ميگي  چايي چايي چايي

دوغ كه دوست داري

ميا ( مهسا)

وايسا

بشي (بنشين)

آب بازي ( حمام)

بادجان (بادمجان: غذاي دوست داشتنيت)

 

يه چيز ديگه كه مامايي اذيت ميشه اينه كه هنوز خواب شبت تنظيم نشده و گاهي شب پا ميشي و شروع ميكني به بالا و پايين پريدن روي تخت و ميگي بي بي (ببين) يا دي دي (ديدي) ... و شبها حتما بايد ميم تو دهنت باشه تا خوابت ببره و وقتي از پيشت ميرم كنار سريع ميفهمي و گريه ميكني، و وقتي هم بيدار هستي موقع بازي كردنت بايد حتما پيشت باشم و باهات بازي كنم البته گاهي با عروسكات وقت زيادي مشغول بازي و صحبت كردن باهاشوني و مدام اينطرف و اونطرف ميبريشون و اسباب بازيهاتو نشونشون ميدي و ميگي بي بي يا بهشون به به ميدي، روي بالشت لالاشون ميكني ولي بيشتر مواقع بايد با مامي بازي كني...

 

 

 

ديانا و سيمرغ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اينم قطارت كه خيلي دوستش داري و صداي چي چي هوهو در مياري ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چون پله هاي سرسره كوتاه بود خودت بدون نشستن ازش بالا ميرفتي...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اينم راه جديدت براي برداشتن اسباب بازيهات...

نيافتي شيطون!!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

توپ كوچولوهات كه خيلي بازي باهاشون رو دوست داري...

ولي مامايي جمع كردنشون رو دوست نداره، چون همه جا قايم ميشند...

 

 

 

 

 

 

 

 

اينم اپني كه محل تفريح ديانا بود، تا چند روز پيش فقط اونجا ميايستاد، اما تازگي با وجود بلند بودنش بلد شد ازش ميرفت بالا و مينشست، يكروز ماماني رفت دوربين بياره عكس بگيره واسه بابا، كه ناگهان ديانا خانوم تصميم گرفت از اين ارتفاع پست بپره پايين، بعد هم مرواريداي قشنگش به خاطر برخورد صورتش با زمين جاري شد، خداي بزرگ بهش رحم كرد...

 

 

 

 

 

اينجا بود كه پريدي پايين...

 

 

 

 

راستي تولد 15 مين دندونت،  سومين دندون نيش پايين سمت راستت مبارك عزيز دلم...

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)